النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

23ماهگیت مبارک عشقدونه من

 سلام یکی یه دونه مامان 23ماهگیت مبارک عشقم خدا میدونه چقدر عاشق تولدی و روزی چند بار واسه خودت تولد تولد میخونی و ازم میخوای واست جشن تولد اشتله (خوشگله)بگیرم وقتی دیدی دارم برات کیک میپزم کلی ذوق کردی و خوندی بعد رفتیم برات شمع بخریم وقتی از مغازه اومدم بیرون هی می‌پرسیدی خریدی خریدی؟ مرسی مرسی ناگفته نماند از بس این شمع ها رو فوت کردی که هم کبریت تموم شد و هم شمع ها تقریبا آب شد و چیزی ازشون نموند هی شمع فوت کردی و دست زدی و خوندی  چون عاشق شکلاتی کیک شکلاتی برات درست کردم خیلی خوشت اومد     هدیه 23ماهگی عسلم هوشچین 60عددی 1تکیه ای   فقط یه ماه دیگه مونده تا تولد ...
23 خرداد 1394

مامان بزرگ هنرمند

بعد از حضور مادرجون تو پایتخت 3 علاقه شدیدی به بازیگری پیدا کرد وبعد از اون ماجرا تو کلاس بازیگری ثبت نام کرد که خوشبختانه نقش اول فیلم کوتاه تنم افتاب را کم دارد  رو که تو آلمان تو جشنواره فیلم کوتاه در حال اکران هست ایفای نقش کرد در کنار اینها یکی دو کار دیگه هم بهش پیشنهاد شد که بخاطر مسافت دورش قبول به همکاری نکرد ولی خوشبختانه دوباره تو پایتخت 4از مادرجون دعوت شد واسه نقش عمه خانم و ابن روزها هم میره سر صحنه و با کلی اتفاقاتی شیرین برمیگرده اینم چند تا از عکسای این روزهاش که به یادگار بمونه           باعث افتخار که مادرجون به این مهربونی و هنرمندی داریم خدا واسمون سالم نگهش دا...
19 خرداد 1394

سوپرایز واسه دخترم که خانومه

سلام دخترکم از اونجایی که شما خیلی خانمی و واسه گرفتن چیزی لجبازی و گریه نمیکنی بابایی امروز سوپرایزت کرد دیروز یهو ازم بادکنک خواستی منم چون شرایط شو نداشتم برات بخرم و خواستم یه کوچولو با شرایط مختلف آشنا بشی بهت قول دادم که فردا بابایی برات میخره امروز صبح هم من با بابایی تماس گرفتم و گفتم بعد چند دقیقه بدون  اینکه حتی من متوجه بشم بابایی از سرکار اومد با کلی بادکنک تو حیاط نشست برات باد کرد بعد همشو ریخت پشت در اتاق آیفون خونه رو زد و گفت به الناجون بگو بیاد بیرون وقتی رفتیم بیرون واقعا سوپرایز شدیم اونقدر که حتی بینشون ازت عکس ننداختم دوتایی کلی باهاشون بازی کردیم و دونه دونه همشون رو ترکوندی و تولد تولد میخوندی واسه ترکوندن ...
18 خرداد 1394

مهمون ناخونده

سلام عسل بانوی من دو روز پیش یه مرغ عشق کوچولو واسه یه روز مهمون خونمون شد و مارو کلی خوشحال کرد حیوونی افتاده بود تو آب کولر که آوردیمش تو اتاق و ترو خشکش کردیم و خداروشکر حالش خوب شد و بعد یک روز سپردیمش به دوست بابایی که دوتا مرغ عشق داشت خواستیم تو جنگل آزادش کنیم که متوجه شدیم نمیتونه تو طبیعت دووم بیاره واسه همین بردیمش پیش دوستاش باشه آخه منم دل ندارم پرنده تو قفس ببینم   عکسبرداری دخترم از جی جیک    شب رو خودش به انتخاب خودش تو کمد اسباب بازی هات خوابید در طی روز هم کلی تو خونه و اتاقت گشت و گزار کرد    لحظه وداع با جی جیک تجربه خوبی بود و شیرین همه لحظاتت خوب...
18 خرداد 1394

عکس(اواخر اردیبهشت تا اوایل خرداد)

  باز هم پارک فدک و بازهم تی تی مامان دوز  چند روز پیش مراسم ترحیم دایی باباجون روستای گز  تو حیاط مسجد با بچه ها  گل سرسبد همون روز وقتی برگشتیم بهشهر با دوستجونیات محیا و الیسا رفتیم پارک فدک یه نی نی اونجا بود که دوس داشتی کالسکه اش رو برونی   اینم از بازی هایی که تو خونه زیاد انجام میدی (خرید واسه مامانی) خودت میری صندلی میاری و جلو آینه موهاتو شونه میکنی  الهی بمیرم که پشه ها صورت ماهتو اینطور گزیدن امروز عصر رفتیم دیدن آبجی محیا و خاله جون مینا که تازه از سفر مشهد برگشتن بازم طبق معم...
6 خرداد 1394
1